روزی آخر
روزی آخر
همین بغض های جا مانده
همین ترک های خوش نشسته بر دلم
همین نشدنهای متوالی
همین همین ها
روزی کار دستم میدهد
شاید غده ای شوند سرطانی
و یا افسردگی مزمن مقاوم به درمان
میدانم روزی از همین روزها
.....
میگذرم تنها از میان گلها
گه به گلستانها گه به کوه و صحرا
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو
راز عشق مرا گل در گوش صبا
گفت و غمم بفزود
آنگه در همه جا راز درد من و
قصه عشق تو بود
قصه عشق تو بود
چاهی به حسن آسمانی از مهی برتر
شعله ی عشق من از گردون برآرد سر
در گلستان هم ز تنهایی روم من اگر
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو
گه به گلستانها گه به کوه و صحرا
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
میگذرم تنها از میان گلها
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو